قلمدوش

یادداشت هفتم...

یک هنرجو | شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۰۲ ق.ظ | ۰ نظر

گاهی از اینکه بقیه بفهمن میخوام چیکار کنم میترسم!

میترسم از اینکه رو دستم بزنن و جای منو بگیرن!

و من عقب بیفتم!

گرچه الان هم جای خاصی نیستم. ولی خب ترسی هست که ممکنه سراغ خیلی ها بیاد.

امروز دو نفر فکر من و تصمیمی که داشتم رو به زبون آوردن. اما من بجای اینکه بترسم امیدوار شدم.

امیدوار از اینکه تصمیمم درست بنظر میاد. 

..

واسه امروز کلی برنامه داشتم. ولی امروزم با مهمان هایی که اومدن خونمون گذشت. 

خوش گذشت ولی کلا هر وقت واسه چند دقیقه یا چند ساعت یا چند روز بعد خودم برنامه میچینم یه جوری به هم میخوره!

ولی خب حداقل صبح یه کار نیمه تموم رو تموم کردم. کاری که چند سال از انجامش شونه خالی میکردم.

و امروز یه قدم جلو رفتم.

 

  • یک هنرجو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی