قلمدوش

یادداشت بیست و هشتم.. نقاش کوچولو 2..

یک هنرجو | يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۲۸ ب.ظ | ۰ نظر

5 سالشه.. اسمش دلسا ست.

خیلی خوشگل نقاشی هاشو رنگ میکنه.. و خیلی هم شیرین زبونه.. لهجه ترکی داره با چشمای سبز آبی..

یه روز واسش نقاشی کشیدم که رنگ کنه.. یه کم بیسکوییت گذاشتم وسط که بخورن. 

یه نفس عمیق کشیدم.. دلسا یه نگاه به من کرد و با لهجه ترکیش گفت: خسته شدی؟.. یه کم استراحت کن!

- مرسی عزیزم که اینقدر مهربونی!

چند دقیقه بعد یدونه بیسکوییت برداشت و گاز زد. ولی نمیدونست اون تیکه دیگه ش رو کجا بذاره.

یه نگاه به من کرد. میخواست تیکه بیسکوییتش رو بده دست من تا واسش نگه دارم. 

اما قبل از اینکه اونو ازش بگیرم دستشو کشید عقب و گفت: یادم نبود! تو خسته ای!

-  :|

خلاصه یجا دیگه واسه بیسکوییتش پیدا کرد.

....

- دلسا چند سالته؟

- 6 سال

- 6 ساااال؟؟!!

- خب آخه من یه باطری توی بدنم هست.. اون باطریه منو آورده روی 6 سال!

- خب بنظرت توی بدن ما هم از این باطریا هست؟

- آرهههههه.. شما دیگه باید الان 20 سالتون باشه!

- :))

....

بعضی از بچه ها روی بعضی چیزا خیلی حساس هستن. مثلا دلسا روی چیدمان پاستلش حساسه.

یه روز که داشتم با پاستلش براش نقاشی میکشیدم، هر کدوم از رنگا رو که استفاده میکردم میذاشتم کنار.

یهو دلسا با اون زبون شیرین و مهربونش گفت: اینا رو بذار سر جاش.. عصبانی میشم ها..!

....

قلم نوشت::

واقعا بعضی هاشون خیلی شیرین هستن و بعضی ها فوق العاده رو اعصاب... اما بازم بانمکن..

  • یک هنرجو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی