قلمدوش

یادداشت هجدهم..

یک هنرجو | يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۴۹ ب.ظ | ۱ نظر

جلسه ی سومیه که با خواهرم میرفتم کلاس سوارکاری. اون میره تمرین میکنه و منم یه گوشه ی دنج  میشینم و نقاشی میکنم.

امروز یکی از کارایی که تازه شروع کرده بودم رو برده بودم. هم نقاشی میکردم هم نگاهی به اطراف و اسبها و بقیه آقایون و خانم هایی که اومده بودن واسه تیراندازی مینداختم.

مربی خواهرم یه آقا بود. شاید نظر اول کسی ببیندش فکر کنه شلخته س ولی از نظر من مرد جذاب و خوش هیکلیه. ازش خوشم میاد. وقتی نگاش میکنم یاد یکی از دوستان میفتم. البته کاشف بعمل اومده که خیلی یی نظمه و خودمونم با چشم خودمون دیدیم.

باهاش هیچ سلام علیکی نداشتم. ولی دوست داشتم باهاش حرف بزنم. اما بهانه ای نداشتم.

  • یک هنرجو

یادداشت هفدهم..

یک هنرجو | شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۰۷ ق.ظ | ۰ نظر

واقعا نمیدونم با بعضی از آدما باید چیکار کرد و چجوری رفتار کرد!

وقتی ازت کاری میخوان واسش وقت تعیین میکنن که چه روزی بهم تحویل میدی و کی آماده میشه و...

گاهی پول قرض میگیرن و همون لحظه هم میخوان!

ولی موقع پرداخت هزینه ی انجام کار یا پرداخت قرضشون که میشه خودشونو میزنن به اون راه.. گاهی غیب میشن!

ولی از حالا عین خودشون رفتار میکنم..چی فکر کردن پیش خودشون!

خوش حساب باش تا بازم کارت راه بیفته...

 

  • یک هنرجو

یادداشت شانزدهم.

یک هنرجو | شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۴۹ ق.ظ | ۰ نظر

دوست دارم یه جور دیگه زندگی کنم.

سرم تو لاک خودم باشه.. از آدمایی که انرژی منفی دارن تا جایی که میتونم دور شم.

شیک بگردم.. ورزش کنم.. واسم مهم نباشه درآمدم کمه.. بیشتر مواظب خودم باشم..

کمتر عصبانی و بیشتر مهربون باشم.. جوگیر نشم.. به آدمایی که ندارم فکر نکنم..

کتابای خاص بخونم.. کتابایی رو که نیمه تموم گذاشتم تموم کنم.. خوش بگذرونم..

بیشتر تلاش کنم.. هر شب با خدا حرف بزنم.. کمتر حسودی کنم.. از چیزای کوچیک لذت ببرم..

پروژه ای که توی فکرش هستم رو کم کم شروع کنم.. کارایی وه دوست دارم ولی بلد نیستم رو یاد بگیرم..

وسایلم رو همیشه مرتب کنم.. شیطنت کنم.. کارای عقب افتاده رو انجام بدم..

و خیلی کارای دیگه...

  • یک هنرجو

یادداشت چهاردهم...

یک هنرجو | جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۴۰ ق.ظ | ۰ نظر

همیشه توی خونمون دنبال یه جای دنج میگشتم که وقتی میخوام نقاشی کنم بهم انرژی بده.

فکر کنم پیداش کردم. دیروز یه تغییراتی توی اتاقم دادم. یه جای دنج درست کردم و میزم رو بردم اونجا.

امروز نشستم به نقاشی کشیدن. خیلی خوب بود. گمونم پاییز و زمستون دنجی در راه داشته باشم. البته اگه تنبلی نکنم.

شایدم واسه اینه که ریخت و پاشای دورم رو جمع کردم. آخه وقتی میشینم پای کار خیلی شلخته میشم.

دست خودم نیست. وسایل کارم زیاده. پهن کردنش آسونه و جمع کردنش سخت. 

دیروز اتاقمو جمع کردم. حالا میتونم توش بدوم.

حالا باید یه فکری بحال دیوارا بکنم. زبادی خالی موندن. به هر حال اتاق یه آدم که دستش توی هنره نباید خالی بمونه.

 

قلم نوشت:

از روزی که قول دادم دیگه دنبال عکس نگردم ، تا الان تونستم به قولم عمل کنم. زیادم سخت نبود.

 

  • یک هنرجو

یادداشت سیزدهم...

یک هنرجو | پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۵۵ ب.ظ | ۰ نظر

نمیدونم چرا الکی منتظرم.. !

منتظر چی هستم یا منتظر کی هستم نمیدونم!

قبل از خواب گوشیمو چک میکنم.. دوباره به کامنت هام سر میزنم.. الکی گوشیمو سایلنت میکنم یا از سایلنت درمیارم..

آخه که چی؟ مکه قراره چه اتفاقی بیفته؟ چی بشه؟

تموم شدن همه ی اون روزای لذت بخش! من دیگه بزرگ شدم! 

آدمهایی که میتونن توی زندگیم باشن محدود شدن!

عاشق دوستام هستم.. دوستایی که شاید خیلی دیر ببینمشون. 

اما دور و برم آدمهای مذکری که بتونم دوستشون داشته باشم تقریبا دیده نمیشه!

گاهی دلم از نبودنشون تنگ میشه. دلم واسه پیامهای شب و نصف شب و وقت و بی وقت گذشته تنگ میشه.

دلم واسه آدمایی که یه روزی، حتی واسه یه مدت دوستشون داشتم تنگ میشه. شایدم دلم واسه اون حس های خوب تنگ میشه.

تنهاییمو دوست دارم.. بی دردسر.. بی دغدغه.. 

ولی خب آدما گاهی دوست دارن واسه گپ زدنم شده یه جنس مخالفی وجود داشته باشه. یکی که در شرایط خودشون باشه.

هر کسی هم میگه اینو نمیخوام 80درصد دروغ میگن.

تازگیا احساس میکنم دیگه نباید بهش فکر کنم... 

  • یک هنرجو