یادداشت 31.. گفتگو 2..

- به چی فکر میکنی؟.. خیلی ساکتی!.. نمیخوای چیزی بگی؟

10 دقیقه بود دستمو زده بودم زیر چونم و به یه جا خیره شده بودم و فکر میکردم.  درست همون کافه ی قبلی. پشت همون میز.. کنار همون پنجره قشنگ.

اونم اندازه 10 دقیقه به سکوتم گوش کرد!

- یعنی تو نمیدونی به چی فکر میکنم؟

هیچی نگفت. سرش رو انداخت پایین و خندید.

- بهم گفتی بیام اینجا که خودم حدس بزنم چته؟

یه نگاه بهش انداختم. دستمو از زیر چونم برداشتم و صاف نشستم. لباسای همیشگیش رو پوشیده بود. ساده ولی تمیز.

بازم واسه خودش چای سفارش داده بود!

- چی بگم؟.. همه چی به هم ریخته!.. از کار بیکار شدم.. دارم بی پول میشم.. دیگه بیمه ندارم..

از وقتی هم بیکار شدم خرجم بیشتر شده!.. بیشتر مریض میشم.. بابت یه مریضی ساده کلی خرج رو دستم افتاده!.. 

هنوز کلی کار نکرده دارم که بابت انجامشون باید پول باشه.. هزینه ی آخرین کلاسمم نمیتونم بدم.. همه چی پبچیده تو هم..

در کل نمیدونم چیکار کنم!.. حس میکنم دارم میشم مثل اونایی که نمیخوام جاشون باشم.. مثل اونایی که بهشون ترحم میشه!..

دارم کم میارم..

 

کمی سکوت کرد.

- الان میخوای بهت پول بدم؟

 

نگاه تندی بهش کردم.

- این پرسیدن داره؟.. معلومه که میخوام بهم پول بدی.. باید خرجمو بدی؟.. اصلا مگه وظیفه تو نیست؟.. 

خودت گفتی هر وقت چیزی لازم داشتی به خودت بگم.. الان دارم میگم.. من پول میخوام نه صدقه.. واسم کار پیدا کن..

دوست دارم پول دربیارم.. ولی با دستای خودم.. دوست دارم باز دستم تو جیب خودم باشه.. ولی بلد نیستم.. 

تو که بلدی یه کاری بکن دوباره برم سر کار.. خسته شدم.. خیلی سخته..

 

نفسم بند اومده بود. تکیه دادم به پشتی صندلی. بازم ساکت نشسته بود و با فنجونش بازی میکرد. 

خودمو کشیدم جلو. 

- ببین نمیخوام مجبورت کنم.. نمیخوامم کاری کنم که از من خوشت بیاد.. نمیخوامم ادای کسی رو در ببارم و دلتو به دست بیارم..

ولی تو تنها کسی هستی که میدونم از پسش بر میای.. منم رو حرفت حساب کردم.. 

شاید خیلی کارا رو واست نکرده باشم.. شاید بخوای تلافی کنی.. ولی در هر صورت من فقط رو تو حساب میکنم..

فکراتو بکن.. اگه خواستی کمکم کنی یه راهی جلو پام بذار.. اگه هم نه که....

 

همچنان به من نگاه نمیکرد و با فنجونش بازی میکرد! کیفمو برداشتمو رفتم. قبل از اینکه از در کافه بیرون برم برگشتم و دوباره نگاش کردم.

دیدم دستشو گذاشته زیر چونش و از پنجره به بیرون خیره شده! بیرونی که نمیدونم کجا بود!