یادداشت ششم...
چند وقت پیش یه تابلو درست کردم دادم دست خواهرم برد محل کارش.
هر وقت میاد خونه میگه آخر این همکارام یه کاری میکنن که تابلو رو برگردونم خونه!
هر روز یکی میخواد ببره خونشون.. هر کس میاد در موردش نظر میده.. از دکتر و پرستار بگیر تا همراهان مریض و بازرس و خدمه و نگهبان...
امیدوار شدم که دست به یه اقدام بزرگ بزنم. اما ترس برم داشته که چجوری؟ با کدوم هزینه؟
اما اگه بشه خیلی خوب میشه. سختی هاش بیشتر از خرجشه. پر از خستگی و در مقابلش پر از خلاقیته.
کاش دست تنها نبودم ولی دلم میخواد اولیش رو خودم انجام بدم.
نمیدونم چقدر طول میکشه ولی دوس دارم اتجامش بدم. حتی شده ساده.
لذتبخش ترین قسمت زندگیه هنریم میشه.
آخ اگه بشه. ...
- ۱ نظر
- ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۲۰