قلمدوش

یادداشت ۳۲... گفتگو ۳..

یک هنرجو | جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

وارد کافه شدم..پشت درختچه ای که وسط کافه بود ایستادم و یواشکی اطراف رو دید زدم!

دیدم اونم اومده! سر جای همیشگیش نشسته بود. پشت میز کنار پنجره.  با لباسهای همیشگی!

خیلی وقت بود ندیده بودمش.. نمیدونستم برم جلو یا نه!

یه روزنامه دستش بود و گرم خوندن بود. یه فنجون هم دستش بود و هر از گاهی هورت میکشید.

مثل همیشه داغ.. مثل همیشه چای..!!

راستی چرا یه نفر که وضع توپی داره و توی یه کافه شیک قرار میذاره و کلی گزینه واسه خوردن داره، باید همش چای سفارش بده؟!!!..یا اینکه همش یه مدل لباس بپوشه؟

خلاصه دست از دید زدنش برداشتم و رفتم جلو..

- سلام

سرش رو بلند کرد. لبخند زد و همزمان که از جاش بلند میشد فنجونش رو گذاشت روی میز. 

- سلام.. خوش اومدی.

- ممنون.

هر دو نشستیم.

گفت:  خیلی وقته منتظرتم!!

- ببخشید!.. منتظر من؟!!.. مگه قرار داشتیم؟

یه لبخند شیرین زد. روزنامه ش رو تا کرد گذاشت کنار.

جفت دستاشو گذاشت روی میز و توی چشمام خیره شد و گفت: نه.. نداشتیم.. ولی از آخرین باری که اینجا دیدمت، همین جا منتظرت موندم.. اصلا نرفتم!!.. کجایی بامعرفت؟.. دلم برات تنگ شده بود.

 

گیج شده بودم.. اصلا نمیدونستم چی بگم!..هیچ کلمه ای به ذهنم نمی رسید.. ترجیح دادم ساکت بمونم.

ادامه داد: میدونی؟..حس کردم اینجا بیشتر میتونم ببینمت..چون اینجا رو دوست داری.. میدونستم هر وقت دلت میگیره میای اینجا.. واسههمین... 

 

 سرش رو انداخت پایین و شروع کرد با فنجونش بازی کردن.. چرا هنوز فنجونش پر از چایی بود؟!!.. خودم دیدم چند بار ازش خورد!!.. پس چرا هنوز پر و داغه؟!!

 

یهو صداش منو به خودم آورد!..

- بله؟

با مهربونی گفت: حواست کجاست؟.. پرسیدم چی واست سفارش بدم؟

- آها..من.. من.. همون چای!

- همین؟

- آره آره..

 

تا سفارش منو بیارن هر دو ساکت بودیم.. داشتم به حرفاش فکر میکردم.. واقعا راست میگفت؟..مگه میشه این همه وقت اینجا منتظر بوده باشه؟.. پس چطوری به بقیه کاراش میرسیده؟..حتی اگه شوخی هم بود دوست داشتم باور کنم!

 

- خب.. بگو چه خبر؟.. حالت چطوره؟.. اوضاعت خوبه؟

یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: ممنونم ازت..از آخرین بار تا الان خیلی اوضاعم بهتر شده..

خندیدم و گفتم: البته استرس من هیچ وقت تمومی نداره.. مخصوصا وقتی درگیر مسائل یا کارای جدید میشم!.. باورت نمیشه اگه بگم این روزا وقتی نتونم یه نقاشیه خوب بکشم شبها نمیتونم بخوابم!!!!..هیچ وقت فکر نمیکردم یه همچین چیزی خواب رو از چشام بگیره یا باعث معده دردم بشه!

 

- خب این واسه اینه که از خودت خیلی توقع داری!

- اوه نه.. فکر کنم با دیدن کارای خوب بچه ها امیدم رو از دست دادم!..انگار اینجا دیگه نمیتونم مثل خیلی وقتا خوب باشم..

سرمو بردم جلوتر و آروم گفتم: بین خودمون بمونه.. واقعا به اینکه دیگران اینقدر خوب کار میکنن حسودیم میشه!

 

زد زیر خنده.. منم خندم گرفت.

گفت: تا جایی که من میدونم خودت آماده ی این روزا بودی..

با تعجب نگاش کردم!

- خودت همیشه میگفتی بالاخره یکی رو دستت بلند میشه!

و دوباره زد زیر خنده!

راست میگفت.. من هیچ وقت خودمو بهتر از دیگران ندونستم.. ولی نمیدونم چرا الان جا زدم!..واقعا افسردگی گرفتم!

 

وقتی دید ساکت شدم دوباره روی میز خم شد و گفت: خیله خب شوخی کردم.. باید بگم که اولا همه توی همه چیز تبحر ندارن.. بعدم اینکه کاری که داری میکنی خیلی نیاز به تمرین داره و تو تازه اول راهی.. دوما من فکر میکنم بیشتر نگران امتحانی..از من میشنوی به امتحان فکر نکن و فقط سعی کن از کاری که میکنی لذت ببری..من میدونم که تو میتونه به خوبیه بقیه بشی.. حالا بگو چیکار کنم که حالت خوب شه؟

چند لحظه مکث کردم.. به فنجونم نگاه کردم..انقدر حرف زدم که چاییم سرد شد.. دیگه بخاری ازش بلند نمیشد.. 

گفتم: خبمیدونی؟..شاید خنده دار باشه.. دلم میخواد گریه کنم.. حس میکنم اگه گریه کنم حالم بهتر میشه.. ولی نمیتونم.. انگار بغضم هیچ وقت نمیتونه بترکه.. گریه کردن یادم رفته!.. گاهی پشیمون میشم از اینکه آرزو کردم دیگه گریه نکنم!

 

فنجونشو برداشت و هورت ‌کشید.. بعد یه نگاه به من کرد..

یه لبخند زد و فنجون چاییم رو هل داد سمتم و گفت: نگران نگرانی هات نباش.. چه کوچیکاش چه بزرگاش.. چاییت سرد نشه..

 

با اینکه چای سرد دوست نداشتم ولی به روی خودم نیاوردم و شروع کردم به خوردن..

عجیب بود.. چاییم داغه داغ بود!!.. 

 

 

 

 

  • یک هنرجو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی